20121229




کج شده ام

چون شاخه های بالای درخت ,

نه از آزادی,

به امید عبور رهگذری ,

چشم دوخته ام از فراسو .

20121209



با سکوتی تلخ
که پژواک ضجه هایی است
در برابر بیهودگی رنج ,  
بر حاشیه مغاک می روم , 
من می لرزم . 

20121105


آنان كه بر غل و زنجير زندگی نقش پر و بال می زنند, 
 ستون های پابرجای زندان منند
بدانها که می آويزم 
از مرز بين بودن و هيچ بودن گذر می كنم
 و به چوب خط های اعدامی احمقی محدود می شوم
 كه بر ديواره زندان کشیده شده است .



20121025




مرزهای بودنم

رنجی است ,

که تسخیر نمی شود .

20121024



دل تنهای شب بود

چشمک ستاره ای مرده ;

که در بغض نقره ای رنگش
تداوم می یافت .

20121021



من ,

تنها بیگانه ام ;

آواره ای محکوم به فراموش شدن

و در کنج های ناپیدای اذهان مدفون.

میان نقوش سنگواره ها

فریاد بر می آورم :

آیندگان

قاتلانی سنگدل بودند .