بی رمق
تکیه زده ام
بر دیوار زندگیم
در انتظار آتش سالها
20121229
کج شده ام
چون شاخه های بالای درخت ,
نه از آزادی,
به امید عبور رهگذری ,
چشم دوخته ام از فراسو .
20121209
با سکوتی تلخ که پژواک ضجه هایی است در برابر بیهودگی رنج , بر
حاشیه مغاک می روم , من می لرزم .
20121105
آنان كه بر غل و زنجير زندگی نقش پر و بال می زنند, ستون های پابرجای زندان منند بدانها که می آويزم از مرز بين بودن و هيچ بودن گذر می
كنم و به چوب خط های اعدامی احمقی محدود می شوم كه بر ديواره زندان کشیده شده است.