چه اهمیتی دارد که ما در غروب آخرین روز نیز
تنها باشیم ...
20110513
20110508
ساعت هاست که با خودخواهی به چارچوب در ِ اتاقم
خیره شده ام . بیشتر نگاهم متوجه قسمت بالای آن است که شیشه ای ندارد . پیوسته ارتفاعش
را می سنجم و به این فکر می کنم که آن قطعه فلزی افقی که می بایست شیشه ای بر رویش
سوار می شد و نشده است تا چه میزان جرم را می تواند تحمل کند . تنها نتیجه ای که
عایدم می شود اینست که بیشتر از یک خودخواه می بایستی تا اندازه زیادی یک
بزدل ِ ترسو باشم .
20110505
روان هایی بسیار در ستم هایی هرچند ناچیز اما تا
سرحد نابودی زندگی , ویران کننده , پژمرده اند و با شادابی و سرزندگی , فرسنگ ها فاصله
گرفته اند . در دنیایی که طوفان های مرگ آور در پس زیبایی بال های یک پروانه خود
را پنهان کرده
است
; آیا نگاه های سردی که با
سنگدلی بر چهره ای بی پناه تازیانه می زنند , مرگی تدریجی و دردناک را با خویش به
همراه نخواهند آورد ؟ سرشت های گوناگون چنان در هم تنیده اند که توانمندترین
پندارها نیز هیچگاه قادر نخواهند بود تا رفتاری را , بر آمده از سرشتی آزاد که
خرده ستمگری را پیشه کرده است, بدانند . حقیقت اینست که همگی در مسیر
روزانه زمین پیچیده شده ایم با صخره ها , سنگ ها و درخت ها . بیزارم از این
همه وابستگی.
Subscribe to:
Posts (Atom)