20130818

معشوقه ام پیش تر مرد
در یک رویا نیست شد
و برای همیشه پوچ.

20130813

ما چیستیم
جز جریانی به دام افتاده در تن زمین
و لحظه ای ممتد
که دلتنگ مرگ است؟

20130807

ذره ذره ماه را می بلعد چشمانم
و روی سپیدی صبح، غمبادی قدیمی
در گلویم زاده خواهد شد...

20130806

کدام یک تیر خلاصی ست
بر پیکر رویاهایم
وابستگیم به تو
یا کتمان تعلقم ؟


20130805

هر چرخش
اعترافی است سوزناک
بر رنج
که بیهوده فرسایشمان می دهد
و به سوی نیستی
پرتابمان می کند
ببین که چگونه می چرخم
بر مداری که
گرد پوچی می پاشد
بر تمامی آنچه در پیرامونش
تنگ در آغوش کشیده
در هم پیچیده اند
 تمامی رگ و پی ام
و من همچنان می چرخم
تا تهوع
تا خفگی
تا مرگ

20130802

 
این واژه های معلق , سرگردان و سیاه , هیچ نیستند ; جز اعترافی به یک تلاش بیهوده برای معنا بخشی به چهانی پوچ و بیان یک تراژدی دردناک. و شاید هم چرخشی باشند که به یک تهوع فراگیر می انجامد .
 
 


20130801

هیچگاه نمی توان به ستیز آذرخش با تاریکی دل بست . آذرخش بیش از هر چیز نمادی است از نابودی در دام تاریکی ...